من زنم همزاد بارون،هم نژاد کوه و تیشه

طعم شیرین یه آغوش،معنیه درخت و ریشه

من زنم همزاد بارون،هم نژاد کوه و تیشه

طعم شیرین یه آغوش،معنیه درخت و ریشه

ای نگاهت...

 

ای نگاهت نخی از مخمل و از ابریشم

چند وقتیست که هر شب به تو می اندیشم


به تو آری، به تو یعنی به همان منظر نور

به همان سبزصمیمی به همان باغ بلور


به همان سایه، همان وهم همان تصویری

که سراغش زغزلهای خودت می گیری


به همان زل زدن از فاصله دور به هم

یعنی آن شیوه فهماندن منظور به هم


به تبسم، به تکلم، به دل آرایی تو

به صبوری، به تماشا، به شکیبایی تو


به نفسهای تو در سایه سنگین سکوت

به سخنهای تو با لهجه شیرین سکوت


شبحی چند شبیست مونس جانم شده است

اول اسم کسی ورد زبانم شده است


در من انگار کسی در پی انکار من است

 یک نفر مثل خودم، عاشق دیدار من است


یک نفر ساده، چنان ساده که از سادگیش

می توان یک شبه پی برد به دلدادگیش


آی بی رنگ تر از آینه یک لحظه بایست

راستی این شبح هر شبه تصویر تو نیست؟!


اگر این حادثهء هر شبه تصویر تو نیست!

پس چرا رنگ تو و آینه اینقدر یکی است؟!


به گمانم که تویی آن شبح آینه پوش

عاشقی جرم قشنگیست به انکار مپوش


آری آن سایه که شب مونس جانم شده بود

آن الفبا که همه ورد زبانم شده بود


اینک از پشت دل آینه پیدا شده است

و تماشاگر این خیل تماشا شده است


آن الفبای دبستانی دلخواه توی!

عشق من! آن شبح شاد شبانگاه تویی!

          

*بهروز یاسمی*

 

*پ.ن: صدایت در وجودم دلبری می کرد و اشک در چشمانم موج می زد ولی بی احترامانه پایین نمی ریخت. همیشه برایم بخوانش که محتاج صدای شبحم هر شب

صدایت ارامش ملکوت را یادم اورد.

...


وجودم پر از بوی سیب شده

خواب پرواز می بینم

من مدیون تمام گندم های دنیام

...