ای نگاهت... | |
ای نگاهت نخی از مخمل و از ابریشم چند وقتیست که هر شب به تو می اندیشم به همان سبزصمیمی به همان باغ بلور که سراغش زغزلهای خودت می گیری یعنی آن شیوه فهماندن منظور به هم به صبوری، به تماشا، به شکیبایی تو به سخنهای تو با لهجه شیرین سکوت اول اسم کسی ورد زبانم شده است یک نفر مثل خودم، عاشق دیدار من است می توان یک شبه پی برد به دلدادگیش راستی این شبح هر شبه تصویر تو نیست؟! پس چرا رنگ تو و آینه اینقدر یکی است؟! عاشقی جرم قشنگیست به انکار مپوش آن الفبا که همه ورد زبانم شده بود و تماشاگر این خیل تماشا شده است عشق من! آن شبح شاد شبانگاه تویی!
*بهروز یاسمی*
*پ.ن: صدایت در وجودم دلبری می کرد و اشک در چشمانم موج می زد ولی بی احترامانه پایین نمی ریخت. همیشه برایم بخوانش که محتاج صدای شبحم هر شب صدایت ارامش ملکوت را یادم اورد. ... |